loading...
& رامـ ـشـ ــیـ ـر بــ ـی درد ســـ ـــر &
بهنام بازدید : 140 سه شنبه 07 خرداد 1392 نظرات (0)

 

 سـایت رامـشـیر بـی درد سـر خـبرنـگار افتخاری می پذیرد.

  لطفا برای ارسال درخواست از طریق نظر دهید و یا ارتباط با من استفاده نمایید.

 

آدرس سایت رامشیر بی درد سر:

behnamseraj.epage.ir

بهنام بازدید : 180 پنجشنبه 02 خرداد 1392 نظرات (0)

 

 بـازهم من زنده ام آه ای خدا متشکرم

باز باران بر غبار شیشه ها،متشکرم

باز هم خمیازه و بیداری و صبحی دگر

دیدن آیینه و نور وصدا،متشکرم

باز هم یک سفره و یک چای داغ و نان گرم

 فرصت دیدار تو در این فضا،متشکرم
 

بار دیگر میتوانم بو کنم از پنجره

یاس خیس خانه همسایه را،متشکرم

کفشهایم را بپوشم،شانه بر مویم زنم

کیف پولت را نمیخواهی؟چرا!متشکرم

گرچه با این وقت پر،گهگاه یادت میکنم

خاطرم جمع است میبخشی مرا،متشکرم

من که بی تسبیح و بی سجاده ام ،از من بگیر

این تغزل را به عنوان دعا،متشکرم

بهنام بازدید : 175 پنجشنبه 02 خرداد 1392 نظرات (0)

 

  مـیلاد امـام علـی (ع) روز پدر بـر شمـا بـازدید کنندگان محـترم و مـردم خونگرم رامـشیری تـبریک و تهـنیت بـاد.

                   مـدیریـت رامـشیر بی درد سـر

بهنام بازدید : 153 سه شنبه 17 اردیبهشت 1392 نظرات (0)

 

 

خیلی از ما در طول زندگی بعضی مواقع یا خیلی ها در کل زندگی حس این رو دارند که بدبخت ترین آدم هستن و اصلا توی زندگی خوشی را حس نکردند

میخوام توی این مطلب یه صحبت کوچیک داشته باشم که ببینیم کی خوشبخت و کی بدبخته و معنی خوشبختی و بدبختی چیه؟

اگر فکر می کنید بدبختین حتما این مطلب رو بخونین


اولین نکته :

هیچ انسانی بدبخت نیست حتی کسی که توی اوج بدبختی و مشکلات هست طوری که هرکس او را میبیند میگه بدبخته حتی اون انسان هم بدبخت نیست


این نکته را داشته باشین تاحالا بریم سر اصل مطلبمون

کلا ما دو دسته تفکر در این مورد داریم


۱- انسان هایی که خوشبختند ولی بدبختند

۲- انسان هایی که بدبختند ولی خوشبختند


حالا اول این دوتا رو توضیح بدم که ببینیم این موضوع یعنی چه؟



بریم ادامه مطلب تا به جواب سوالمون برسیم




اول:


انسانهایی که خوشبختند ولی بدبختند

این انسانها با همه نعمتهایی که دارند و چیز هایی که اطرافشون هست باز هم به دلیل اینکه مثلا یه چیز رو که میخوان ندارند یا از دست دادند فکر می کنند بدبخت هستند.


دوم:


انسان هایی که بدبختند ولی خوشبختند

این انسانها با مشکلاتی که دارند همیشه به اون چیز هایی که دارند و شاید خیلی های دیگر ندارند هم فکر می کنند و دیدن اون نعمتها باعث میشه که احساس خوشبختی داشته باشند.



حالا ما توی کدوم دسته هستیم و باید توی کدام دسته باشیم؟


حالا رجوع می کنم به نکته ای که اول مطلبم به اون اشاره کردم


چرا همه انسان ها خوشبختند؟


منکر این نیستم که هیچ کس مشکلی ندارد

چه بسا هر فردی برای خودش مشکلی رو داره که اگر این مشکل رو فرد دیگری داشته باشه توی حل یا تحمل اون مشکل درمانده باشه.

ولی یه موضوع هست آن هم اینکه ما مشکلاتی که داریم اغلب به این صورت است که یه چیز رو میخواهیم داشته باشیم ولی نداریم یا اینکه داشتیم ولی از دست دادیم و حالا افسوس اون رو می خوریم

نمی خواهم توی این قسمت از مشکل مثل خیلی های دیگه بحث این رو بکشم و بگم که قسمت نبوده یا اینکه تقدیر این بوده

نه

من خودم حداقل در این قسمت از مساله این چیزها رو قبول ندارم و می گم مقصر خود آدم بوده که بی لیاقت بوده و نتونسته اون چیزی را که می خواسته بدست بیاره یا از دست داده مگر در مواقعی مثل مرگ که دیگه اون تقدیر الهی بوده

حالا چرا میگم بی لیاقتی انسان بوده؟

این سوال رو هم بهش فکر کنید تادر ادامه مطلب به این سوال هم جواب بدم


حالا بریم سراغ دیدگاه یک فرد که میگه من بدبختم چون فلان چیز رو که میخواهم را داشتم و از دست دادم یا اینکه میخواهم و بدست نیاوردم


سوال من از اون فرد اینه

آیا وقتی که اون چیز رو داشتی بهش فکر می کردی؟

دلیل اینکه اون چیز رو از دست دادی می دونی چیه؟

اینهمه بهونه تراشی ها که میاریم همه بهونه ای بیش نیست

تنها دلیل این هست که

ما انسان ها چیزی را که داریم هرچقدر هم که مهم باشه بعد از یه مدت برامون عادی میشه

اینکه میگم عادی میشه یعنی اینکه دیگه اون جزابیت اولیه رو برامون نداره و شاید دلیل اون هم این هست که حس میکنیم چون این چیز را برای مدتی هست داریم پس دیگه این چیز برای ما شده و ما مالک اون شدیم و تا همیشه برای ما هست و همین موضوع باعث میشه چون ما انسانها موجودی حریص هستیم به فکر چیز های دیگه که نداریم فرو میریم و دغدغه ما اون چیزها میشه و از چیزی که داریم غافل میشیم یا اینکه کم توجه میشیم به آن درحالیکه ممکن هست همون چیز هایی که ما داریم حسرت و آرزو برای خیلی های دیگه باشه

واینجا هست که بعد از مدتی او چیزی که فکر می کردیم در انحصار ما هست را از دست میدهیم این مشکل نیز بر مشکلاتمون اضافه میشه و انسان اونجا حس میکنه که بدبخت هست داره بدبخت تر هم میشه


اینجاست که میگن


شکر نعمت نعمتت افزون کند       کفر نعمت از کفت بیرون کند


این مطلب رو گفتم حالا دوباره برگردیم به موضوع اصلی

من خوشبختم یا بدبخت؟

اگر به مطلب بالا نگاه کنیم میبینیم که اگر به اون چیزهایی که داریم فکر نکنیم و توجهی نداشته باشیم و در حسرت از دست داده ها باشیم انسان بدبختی هستیم

و اگر به اون چیز هایی که داریم نگاه کنیم و برای حفظ آنها تلاش داشته باشیم و در کنار آنها به آن چیزهایی که نداریم هم فکر کنیم و برای بدست آوردنشون تلاش کنیم آنوقت هست که خوشبختیم


پس به اون نکته بالا دوباره میرسیم که همه انسان ها خوشبختند


حالا بریم سراغ جواب سوالی که گفتم در میان مطلبم


 چرا میگم چیزهایی که انسان نداره یا از دست داده از بی لیاقتی انسان بوده؟


چون انسان تنها موجودی هست که هرچه در عالم هست که اگر اراده کند می تواند به سمت خود جذب کند

پس اگر چیزی را که میخواهیم نتونیم بدست بیاریم از کم کاری ما هست


حالا اینجا هم بحثی پیش می آید


ما تلاش خودمون را می کنیم

به قول خودمون دیگه تا ته اون قضیه مایه گذاشتیم


اگر در اینصورت باز به اون چیزی که میخواهیم نرسیدیم

آنجا هست که می توانیم بگوییم ما تلاشمون را کردیم و اگر به نتیجه نرسیدیم

قسمت نبوده یا اینکه خواست خدا نبوده

یا اصلا برای اینکه چون ما برترین هستیم اون چیزی که طلب کردیم لیاقت ما را نداشته و از شان ما خیلی پایین تر بوده و نتونسته مال ما بشه


با این تفسیر می توانیم بحث جبر و اختیار را هم در این جهان توجیه کنیم



حالا با این حرفهایی که زدم شما خوشبختید یا بدبخت؟

بهنام بازدید : 170 پنجشنبه 24 اسفند 1391 نظرات (0)
وقتی خودم را از بالای ساختمان پرتاب کردم...

در طبقه دهم زن و شوهر به ظاهر مهربانی را دیدم که با خشونت مشغول دعوا بودند!

در طبقه نهم (پیتر) قوی جثه و پر زور را دیدم که گریه می کرد.

در طبقه هشتم (می) گریه می کرد ، چون نامزدش ترکش کرده بود.

در طبقه هفتم (دن) را دیدم که داروی ضد افسردگی هر روزه اش را

می خورد!

در طبقه ششم ( هنگ) بیکار را دیدم که هنوز هم روزی هفت روزنامه می خرد تا بلکه کاری پیدا کند!

در طبقه پنجم (وانگ) به ظاهر ثروتمند را دیدم که در خلوت حساب بدهکارهایش را می رسید.

در طبقه چهارم (رز) را دیدم که باز هم با نامزدش کتک کاری می کرد!

در طبقه سوم پیرمردی را دیدم که چشم به راه است تا شاید کسی به دیدنش بیاید!

در طبقه دوم (لی لی) را دیدم که به عکس شوهرش که از سه ماه قبل مفقود شده بود، زل زده است.

قبل از پریدن فکر می کردم از همه بیچاره ترم. اما حالا می دانم که هر کسی گرفتاری ها و نگرانی های

خودش را دارد. بعد از دیدن همه فهمیدم که وضع آنقدر ها هم بد نبود!

حالا به کسانی که همین الان دارند به من نگاه می کنند ، فکر می کنم.آنها بعد از دیدن من با خودشان

فکر می کنند که وضع شان ، آن قدر ها هم بد نیست !

 

منبع : کتاب مشکلات را شکلات کنید.

بهنام بازدید : 185 شنبه 07 بهمن 1391 نظرات (0)

اولین روز دبستان بازگرد

شادی آن روزهایم بازگرد

بازگرد ای خاطرات کودکی زیباترند

یادگاران کهن ماناترند

درسهای سال اول ساده بود 

آب را بابا به سارا داده بود

مانده در گوشم صدایی چون تگرگ

خش خش جاروی بابا روی برگ

همکلاسیهای من یادم کنید

بازهم در کوچه فریادم کنید

کاش هرگز زنگ تفریحی نبود

جمع بود و کاش تفریقی نبود

ای دبستانی ترین احساس من ، بازگرد و مشقهارا خط بزن.

بهنام بازدید : 249 پنجشنبه 28 دی 1391 نظرات (0)

 

 

 

جلسات هفتگی نقد و بررسی شعر  با حضور شاعران و علاقمندان به شعر و ادب

 برگزار می گردد.

          زمان: چهارشنبه ها ساعت 16

          مکان: کتابخانه شهید مطهری شهرستان رامشیر

         حضور برای تمامی علاقمندان آزاد است

تعداد صفحات : 10

درباره ما
سلام بهنام شریفي26ساله ازاستان خوزستان شهرستان رامشیر هستم. در صورت علاقه مي توانيد در اين وبلاگ مطالب زيبا و عكس هاي ديدني خود را درج نماييد.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    از وبلاگ رامشیر بی درد سر راضی هستید؟
    از کدام مطلب خوشتان می آید؟
    از کدام شهرستان هستید؟
    * بخش طنز*

     آخری هم می شود ‌دروازه بان!

     

    یاد آن روزی که بودم اولی 

     ناز و طناز و عزیز و فلفلی

    شاه خانه بودم و با داد و دود

    هرچه را می خواستم آماده بود

    وای از آن روزی که آمد دومی

     نق نقو و بدادا و قم قمی

    من وزیر گشتم و افتادم زجاه

     دومی به جای من گردید شاه

    تا به خود آیم و خود داری کنم

    سومی آمد و او شد خواهرم

    دختری زیبا و خوشرو مثل ماه 

    من و داداشم کشیدیم سوز و آه

    جای سبزی و نشاط و خرمی

     سر رسید از گَرد راه چهارمی

    دیگر آن خانه برایم تنگ شد

    سبزی و گل در نگاهم سنگ شد

    داشتم می کردم عادت ناگهان

     پنجمی هم پانهاد بر این جهان

    بهر سوختن پنج تن کافی نبود

     ششمی هیزم شد و ما مثل دود

    ناصر و منصور و شهناز و شهین

    احمد وفرهاد وهفتم مهین

    خانه مان گردید در هم بر همی

    سه قلو شد هشتمی و نهمی و دهمی

    ای امان و ای امان و ای امان

    ای امان از دست بابا و مامان

    مادرم شد بار دیگر حامله

    این که آید تیم فوتبال کامله

    ناصر و منصور و شهناز و شهین

     احمد و فرهاد و عباس و مهین

    علیمردان گل و معصومه جان 

     آخری هم می شود دروازبان 

    رامشیر بی درد سر

    به وبلاگ خودتان خوش آمدید.

    *بخش مذهبی*

    حضرت رسول اکرم(ص):

    در طلب دنیا معتدل باشید وحرص نزنید،زیرا به هر کس هر چه قسمت اوست می رسد.

    *بخش مذهبی*
    حضرت رسول اکرم (ص) :

    بهترين كارها در نزد خدا نماز به وقت است ، آنگاه نيكي به پدر و مادر ، آنگاه جنگ در راه خدا .
    *بخش مذهبی*
    حضرت رسول اکرم (ص) :

    محبوبترين بندگان در پيش خدا پرهيزگاران گمنامند .
    رامشیر بی درد سر

     لطفا نظرات،پیشنهادات و انتقادات خود را در قسمت نظر دهی وبلاگ قرار دهید.

    با تشکر مدیر وبلاگ

    *بخش طنز*

    یک زن بیشتر نباید گرفت!!!

    دو زن در خانه آوردن خلافست

    زنان را از خود آزردن خلافست

    ز زنها تو سری خوردن خلافست

    ز یک زن بیشتر بردن خلافست

    بلی در عهد سابق بی بهانه

    دو زن می برد هر مردی به خانه

    ولی امروز ، این عهد و زمانه

    ز یک زن بیشتر بردن خلافست

    اگر چه فال بین گفته است در فال

    دو زن در طالعت دیده است رمال

    ولی امسال با این وضع و این حال

    ز یک زن بیشتر بردن خلافست

    ببر یک زن تو در فصل جوانی

    دو زن باشد بلای ناگهانی

    به یک زن کن قناعت تا توانی

    ز یک زن بیشتر بردن خلافست

    زن اول به تو حرمت گذارد

    زن دوم دمار از تو در آرد

    زن سوم به خاکت می سپارد

    ز یک زن بیشتربردن خلافست 

    شعر دفاع مقدس

    می آمدی هر شب به خوابم تو چاک چاک

    با یک لباس خاکی و یک چفیه و پلاک

     

    من می دویدم تا که شاید باورت کنم

    آویز شانه ات بشوم من ،شبیه ساک

     

    این عقده های کودکی یک بغض می شوند

    بغضی ست در گلوی غزل ،یک بغض ابر ناک

     

    بابا فقط یک روز از هر سال مال تو

    مثل درختکاری و روز هوای پاک

     

    اینجا هوای شهر پر از بوی خردل است

    چشمان هرزه گی به رنگ شاخه های تاک

     

    من کوچه ها را در پی نامت دویده ام

    بابا بیا ، که دخترت از گریه شد هلاک

     

    امروز از گروه تفحص خبر رسید

    پیدا شد استخوان پدر  از میان خاک

     

                            شاعره رامشیری : ساجده کرونی

    رمضان کریم

    با سلام و احترام:

    امیدوارم طاعات و عبادات شما مورد قبول درگاه الهی شده باشد.

     

    آمار سایت
  • کل مطالب : 92
  • کل نظرات : 93
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 45
  • آی پی امروز : 12
  • آی پی دیروز : 6
  • بازدید امروز : 52
  • باردید دیروز : 8
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 52
  • بازدید ماه : 412
  • بازدید سال : 2,463
  • بازدید کلی : 98,461
  • کدهای اختصاصی

    


    * بخش طنز *

    به به!به غذای ایرونی اشکنه!!!

    ای خدا ترسم بمیرم ز آرزوی اشکنه

    زرد شد رخساره ام مانند روی اشکنه

    دوست دارم بسکه او را گر بمیرم راستی

    زنده می گردم دوباره من ز بوی اشکنه

    از خوراک "راگو و کتلیت" باشد خوبتر

    تخم مرغی را که اندازند توی اشکنه

    جان به قربان پیاز داغش که داغم زنده کرد

    سرخ رو دیدم که افتادست روی اشکنه

    می کنم بر سوریان شهر من بس افتخار

    گر ببینم خویشتن را روبروی اشکنه

    خط سبز مهوشان را شنبلیله کرد پست

    چون که او باشد در عالم آبروی اشکنه

    کاسه ی ترشی بپای سفره دیدم گفتم این

    هست بی شک و ریا دختر عموی اشکنه

    بخش طنز
    نیمه شب پریشب گشتم دچار کابوس‏
    دیدم به خواب حافظ، توى صف اتوبوس
    ....
    گفتم : سلام خواجه ، گفتا : علیک جانم
    گفتم : کجا روانى ؟ گفتا : خودم ندانم
    ...
    گفتم : بگیر فالى ، گفتا : نمانده حالى
    گفتم : چگونه‏اى ؟ گفت : در بند بى‏خیالى
    ...
    گفتم که : تازه تازه شعر و غزل چه دارى؟
    گفتا که : مى‏سرایم شعر سپید بارى‏
    ...

    گفتم : کجاست لیلى ؟ مشغول دلربایی؟
    گفتا : شده ستاره در فیلم سینمایى
    ....
    گفتم : بگو ز خالش ، آن خال آتش افروز
    گفتا : عمل نموده ، دیروز یا پریروز
    ...
    گفتم : بگو زمویش ، گفتا : که مِش نموده
    گفتم : بگو ز یارش ، گفتا : ولش نموده
    ...
    گفتم : چرا چگونه ؟ عاقل شدست مجنون ؟
    گفتا : شدید گشته معتاد گرد و افیون
    ...
    گفتم : کجاست جمشید ؟ جام جهان نمایش ؟
    گفتا : خریده قسطى تلویزّیون به جایش

    ...‏
    گفتم : بگو ز ساقى ، حالا شده چه کاره‏ ؟
    گفتا : شده پرستار یا منشى اداره

    گفتم : بگو ز زاهد ، آن رهنماى منزل
    گفتا : که دست خود را بردار از سر دل
    ...
    گفتم : ز ساربان گو با کاروان غم‏ها
    گفتا : آژانس دارد با تور دور دنیا
    ...
    گفتم : بکن ز محمل یا از کجاوه یادى
    گفتا : پژو دوو بنز یا گلف تُک مدادى

    گفتم که : قاصدت کو ؟ آن باد صبح شرقى
    گفتا که : جاى خود را داده به فکس برقى
    ...
    گفتم : بیا ز هدهد جوییم راه چاره
    گفتا : به جاى هدهد دیش است و ماهواره
    ...‏
    گفتم : سلام ما را باد صبا کجا برد ؟
    گفتا : به پست داده، آوُرد یا نیاوُرد ؟
    ...
    گفتم : بگو ز مشکِ آهوى دشت زنگى
    گفتا که : ادکلن شد در شیشه‏هاى رنگى
    ...‏
    گفتم : سراغ دارى میخانه‏اى حسابى ؟
    گفتا : آن چه بود از دم گشته چلوکبابى
    ...
    گفتم : بیا دو تایى لب تر کنیم پنهان
    گفتا : نمى‏هراسى از چوب پاسبانان

    گفتم : شراب نابى تو دست و پات دارى ؟
    گفتا : به جاش دارم وافور با نگارى‏
    ...
    گفتم : بلند بوده موى تو آن زمانها
    گفتا : به حبس بودم ، از ته زدند آنها
    ...
    گفتم به لحن لاتی : حافظ ما رو گرفتى ؟
    گفتا : ندیده بودم هالو به این خرفتى