جلسات هفتگی نقد و بررسی شعر با حضور شاعران و علاقمندان به شعر و ادب
برگزار می گردد.
زمان: چهارشنبه ها ساعت 16
مکان: کتابخانه شهید مطهری شهرستان رامشیر
حضور برای تمامی علاقمندان آزاد است
جلسات هفتگی نقد و بررسی شعر با حضور شاعران و علاقمندان به شعر و ادب
برگزار می گردد.
زمان: چهارشنبه ها ساعت 16
مکان: کتابخانه شهید مطهری شهرستان رامشیر
حضور برای تمامی علاقمندان آزاد است
آخری هم می شود دروازه بان!
یاد آن روزی که بودم اولی
ناز و طناز و عزیز و فلفلی
شاه خانه بودم و با داد و دود
هرچه را می خواستم آماده بود
وای از آن روزی که آمد دومی
نق نقو و بدادا و قم قمی
من وزیر گشتم و افتادم زجاه
دومی به جای من گردید شاه
تا به خود آیم و خود داری کنم
سومی آمد و او شد خواهرم
دختری زیبا و خوشرو مثل ماه
من و داداشم کشیدیم سوز و آه
جای سبزی و نشاط و خرمی
سر رسید از گَرد راه چهارمی
دیگر آن خانه برایم تنگ شد
سبزی و گل در نگاهم سنگ شد
داشتم می کردم عادت ناگهان
پنجمی هم پانهاد بر این جهان
بهر سوختن پنج تن کافی نبود
ششمی هیزم شد و ما مثل دود
ناصر و منصور و شهناز و شهین
احمد وفرهاد وهفتم مهین
خانه مان گردید در هم بر همی
سه قلو شد هشتمی و نهمی و دهمی
ای امان و ای امان و ای امان
ای امان از دست بابا و مامان
مادرم شد بار دیگر حامله
این که آید تیم فوتبال کامله
ناصر و منصور و شهناز و شهین
احمد و فرهاد و عباس و مهین
علیمردان گل و معصومه جان
آخری هم می شود دروازبان
به وبلاگ خودتان خوش آمدید.
حضرت رسول اکرم(ص):
در طلب دنیا معتدل باشید وحرص نزنید،زیرا به هر کس هر چه قسمت اوست می رسد.
لطفا نظرات،پیشنهادات و انتقادات خود را در قسمت نظر دهی وبلاگ قرار دهید.
با تشکر مدیر وبلاگ
یک زن بیشتر نباید گرفت!!!
دو زن در خانه آوردن خلافست
زنان را از خود آزردن خلافست
ز زنها تو سری خوردن خلافست
ز یک زن بیشتر بردن خلافست
بلی در عهد سابق بی بهانه
دو زن می برد هر مردی به خانه
ولی امروز ، این عهد و زمانه
ز یک زن بیشتر بردن خلافست
اگر چه فال بین گفته است در فال
دو زن در طالعت دیده است رمال
ولی امسال با این وضع و این حال
ز یک زن بیشتر بردن خلافست
ببر یک زن تو در فصل جوانی
دو زن باشد بلای ناگهانی
به یک زن کن قناعت تا توانی
ز یک زن بیشتر بردن خلافست
زن اول به تو حرمت گذارد
زن دوم دمار از تو در آرد
زن سوم به خاکت می سپارد
ز یک زن بیشتربردن خلافست
می آمدی هر شب به خوابم تو چاک چاک
با یک لباس خاکی و یک چفیه و پلاک
من می دویدم تا که شاید باورت کنم
آویز شانه ات بشوم من ،شبیه ساک
این عقده های کودکی یک بغض می شوند
بغضی ست در گلوی غزل ،یک بغض ابر ناک
بابا فقط یک روز از هر سال مال تو
مثل درختکاری و روز هوای پاک
اینجا هوای شهر پر از بوی خردل است
چشمان هرزه گی به رنگ شاخه های تاک
من کوچه ها را در پی نامت دویده ام
بابا بیا ، که دخترت از گریه شد هلاک
امروز از گروه تفحص خبر رسید
پیدا شد استخوان پدر از میان خاک
شاعره رامشیری : ساجده کرونی
با سلام و احترام:
امیدوارم طاعات و عبادات شما مورد قبول درگاه الهی شده باشد.
به به!به غذای ایرونی اشکنه!!!
ای خدا ترسم بمیرم ز آرزوی اشکنه
زرد شد رخساره ام مانند روی اشکنه
دوست دارم بسکه او را گر بمیرم راستی
زنده می گردم دوباره من ز بوی اشکنه
از خوراک "راگو و کتلیت" باشد خوبتر
تخم مرغی را که اندازند توی اشکنه
جان به قربان پیاز داغش که داغم زنده کرد
سرخ رو دیدم که افتادست روی اشکنه
می کنم بر سوریان شهر من بس افتخار
گر ببینم خویشتن را روبروی اشکنه
خط سبز مهوشان را شنبلیله کرد پست
چون که او باشد در عالم آبروی اشکنه
کاسه ی ترشی بپای سفره دیدم گفتم این
هست بی شک و ریا دختر عموی اشکنه